یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

پا درد مامانی

سلام خوبی مامان جون عزیز دلم دلم خیلی تا خیلی برایت تنگ شده است   مامانی نمی دانم چند روزه پا درد وحشتناکی دارم نمی داننم چرا بابایی می گه بر اثر نشستن پشت میز هست حالا قراره با بابایی عصری که از سرکار تعطیل کردیم برم دکتر عکس بگیرم چون اصلا" نمی توانم پایم را جابه جا بکنم . خوب دختر گلم چه طوره نیم ساعت پیش زنگ زدم مامان جون گفت خوابی تا من تعطیل کنم بیدار می شی می دانم بعدش اینه که خاله مریم یا دایی حسین تو را ببرند پارک کنار خونه تاب بازی کنی چون این برنامه هر روز تو هست گلم راستی عزیزم نیم ساعت پیش بازرس داشتیم از ایزو اومدند چند تا سوال از مامانی کردند و رفتند نمی دانم چرا هر وقت اسم بازرس می شنوم مو بر تنم سیخ م...
31 خرداد 1390

تعطیلات

سلام عزیزم خوبی بعد از دو روز تعطیلی امروز دوباره امدم سرکار ( یک چیزی بگم امروز کمی زورم می اومد بیایم سرکار) اما دلم خیلی تا خیلی برایت تنگ شده است عزیز دلم روز پنچشنبه صبح که از خواب بیدار شدی کمی بازی کردی و بعد جلوی تلویزیون نشسته بودی و سی دی خاله نسرین نگاه می کردی که اومدم بغلت کردم فورا" من را بوس کردی و دست توی گردنم انداختی و گفتی مامانی من دق می کنم تو می ری سرکار دلم خیلی از این حرف گرفت عزیزم می دانم چی می کشی عزیزم مامان و بابا را درک کن که تو را تنها می گذارند شرمنده گلم دیشب هم بردمت شهر بازی خیلی بهت خوش گذشت چون موقع برگشتن گفتی مامان چه قدر خوب بود دوباره بیایم الهی من قربون اون دختر نازم برم عزیز دلم ...
28 خرداد 1390

روز پدر

سلام عزیز دلم خوبی مامان جون اول روز پدر مبارک بابا جون دوستت دارم این را مامانی می نویسه اخه من هنوز بلد نیستم بنویسم   دختر گلم بابا داشتن یک نعمت بزرگه خدا بیامرزه بابای من سال 83 فوت کردو ما را تنها گذاشت هر وقت این روزها می شه دلم می گیره و دلم برای بابایی عزیزم تنگ می شه بابا جون دوست داشتم باشی و دخترم یکتا را ببینی دوست داشتم بودی و اون را در اغوش قرار می دادی بابای جونم انقدر دوستت داشتم که با رفتن تو من هم داغون شدم  فقط دوست دارم بگویم که خیلی سخته تو نباشی ........................   ...
25 خرداد 1390

بدون عنوان

سلام بر دختر نازم یکتا چند روزی هست دوباره بهانه می گیری گلم دنبالم گریه می کنی که می خواهی بیایی سرکار وقتی که عصر می یایم دنبالت می گی مامانی شرکت تعطیل شد می گم اره می گی چرا ؟ می گم خوب تعطیل شده       می گی پس چرا من را با خودت نبردی شرکت  می گم معذرت می خواهم دختر گلم می گی باشه دختر خوبی باش الهی قربون اون زبونت برم ماان جون دیشب اومدی کنارم دست من را گرفتی توی بغلت و ماچ می کردی جانم الهی مامان بمیره برای این دختر مهربانش عزیزم موقعی که بابایی اومد رفتی پیش بابایی دوباره برگشتی کنار من نشستی و گفتی مامان جون دوتایی را دوست دارم الهی قربون اون دل مهربانت برم عزیزکم دوستت دارم یکتا...
24 خرداد 1390

برای دخترم یکتا

یکتا جان فقط می توانم هر روز فریاد بزنم دوستت دارم عزیز دلمی خدایا هیچ گاه این کانون گرم خانواده را از من نگیر امین یا رب العالمین ...
24 خرداد 1390

دندون درد

سلام عزیز مامان خوبی   مامانی از دیروز تا الان دندون درد وحشتناکی گرفته گلم ولی چون کسی جانشین خودم ندارم مجبورم بیایم سرکار  دیروز عصر که امدم دنبالت فورا دویدی توی بغلم و گفتی عزیز دلم شرکت تعطیل شد من یک بوس گنده ازت خوردم و گفتم اره عزیزم شرکت تعطیل شد خوشحال رفتی پیش عزیز بزرگه و گفتی مامانی اومده پیش من شرکت تعطیل شده دلم خیلی برایت می سوزه عزیزم خدا کند زودتر بزرگ بشی و مامانی را درک کنی عزیزکم وقتی فهمیدی دندون دردم گفتی من خانم دکترم امپول بهت می دهم خوب می شی الهی من قربون اون زبونت برم که این جوری خستگی مامان را از تنش بیرون می کنی عزیزم دیشب وقتی با بابایی رفتیم خونه فورا رفتی بالشت و پتوی خود...
22 خرداد 1390

تقدیم با عشق به همسر مهربانم

عزیزم و بهترینم نمی دانم با چه زبانی بگوییم دوستت دارم و با چه زبانی قدر دان محبت های تو مهربان باشم می دانم گاهی اوقات ناراحتی من را به روی من نمی اری می دانم ان قدر بزرگ هستی که این سختی ها نمی توانند تو را از پا در بیاره عزیزم یاسر جان روز پدر نزدیک هست تو یک پدر هستی پدر بزرگ و مهربان که من و یکتا با تمام وجودمان دوستت دارم و عاشقانه همدیگر را می پرستیم در سال 86 که ما پیوند مشترکمان را جشن گرفتیم تا امروز طاقت یک لحظه دوری از هم را نداریم این را بارها هم تو گفتی هم من و هر روز که می گذره ما عاشق تر می شویم و دوست داشتنمان بیشتر که حتی این عشق ما توی فامیل هم زبانزد همه می باشد عزیزم از خداوند می خواهم که اتش این...
21 خرداد 1390

گزارش کار

سلام عزیزم خوبی عزیزم دلم خیلی تا خیلی برایت تنگ شده بعد از چند روز تعطیلی حالا گزارش کار : روز جمعه :صبح که تا ساعت 12 خواب بودی اخه شب قبل تا ساعت 2 بیدار بودی بعد ازظهر با بابایی رفتیک پارک شورا و دایی حسین هم همراه ما امد ولی تو کمی اونجا اذیت می کردی و می گفتی بریم سوار قطار بشیم اخه تو عاشق قطار بازی هستی گلم روز شنبه : بابایی گفت نهار را امده کنم بریم نهار جنگل من هم داشتم نهار اماده می کردم که زنگ زدم به عزیز بزرگه اون ها هم می خواستند بیایند جنگل گفتم من نهار  را می اورم ساعت 12 رفتیم چنگل  عزیز بزرگه بابا احمد عمومحسن و عمه و نامزدش بودند تا ساعت 5 اونجا بودیم خیلی خوش گذشت بعد امدم خونه عزیزکوچی...
16 خرداد 1390